من زندگی تلف شده ی جَکم
حالا نشسته رو مبل کلافه این وقت شب /صب داره به چی فکر می کنه ؟
نباید اونجوری بهش می گفتم . اون چه تقصیری داره ؟ اون تنها کسیه ک واقعن واسم دل می سوزونه
اون تنها کسیه ک بی توقع ترینه ازم
چه قد ناراحتش می کنم . چه قد زبونم افعیه .
اره همشم تقصیر من نی ولی خو تقصیر اونم نی .
بیخیال تموم میشه یه کم اروم بگیری اگه و انقد بهم نریزی . بیخیال تا الان گذشت بازم میگذره ما ک دیگه اب از سر و کولمون گذشت و شستمون و داره غرقمون می کنه.
بیخیال بگی بخواب فدای چشای همیشه اشکیت . فدای حرفای قشنگ قشنگِ غصه دارت
خودتو هول بده تو دنیای خودت . یه روز یا میشه یا نمیشه .
چشاتو ببند .
حالا سعی کن به سکوتِ صداش گوش کنی .
شب و صبت بخیر .
عزیزم ...
که سیب باشد و ازسقف این اتاق بیفتد
پری دوباره صدا می زند:نترس عزیزم
فقط اجازه بده باز اتفاق بیفتد...
.
هوا بد است،به یک بادبان ببند خودت را
که رودخانه ی وحشی به انتظار نشسته
به عشق گوش نده،زخم می کند بدنت را
پرنده ای ست که بر سیم ِخاردار نشسته
.
به جز سقوط،به جز حسرت شکست نخوردن
هنوز خاطره ی دیگری به یاد ندارم
به من نشان بده ای مرگ،شکل واقعی ات را
به این جماعت صدچهره اعتماد ندارم
.
هزار خاطره ی مرده را شمردم و سخت است
دوباره زنده کنم زخم های زندگی ام را
درخت باشم و ازسایه ی بهار بترسم
پرنده باشم و پنهان کنم پرنده گی ام را
.
ولی تو زنده ای و درمیان کادر نشستی
نشسته ای و سپید است خاطرات گم من
نشسته ای و دوباره قرار نیست بمیرد
زنی که پُر شده در عکس های آلبوم من
.
ولی تو زنده ای و یک پری کوچک غمگین
مرا صدا زده در خانه ای که خواب ندارد
تو زنده بودی و با مردنم تمام نمی شد
شنای من ته دریاچه ای که آب ندارد
.
بمان کنار من امشب،دوباره شعر بخوان تا
برای هردویمان بعدِ گریه چای بریزم
دلم گرفته ازینجا،کمی مراقب من باش
دلم گرفته برای تو،شب بخیر عزیزم...
.
.
من حس تنهایی کوکبم :))
نه یه رفیق ناباب داریم
نه-بحمدالله-دوس پسر داریم
که برنامه کنیم بریم قهوه خونه قلیون با نوشابه با یخ بزنیم :|
وَاِلا که من مگه ادمِ از دست دادن موقعیت به این نابیم ؟
بابا موقعیت خیلی نابه می شد تا فشم رفت و برگشت عِح
هوم ؟ نه اصلا نیگا به قیافه ی سوءاستفاده گر من بنداز :))
+بعد دخترعموی احمقم ک بی اف داره باباش نمی ذاره و مشکوک می شه شبا به طور عادی بره بیرون داره می ره عروسی . خاک بر سرت عروسی چی داره اخه
+تنها بهشت رفتنم خدایی به ادم نمی چسبه . این هیچی پولم ندارم . وضعیت وضعیت "بحمداللهیه "
گزارشی پیرامون یک امتحان امادگی دفاعی هماهنگ لو رفته ، قبل و بعد
بعد ساعت 10 رفتیم یه دوری بزنیم تو حیاط بچه ها گفتن فهمیدین چی شده؟ سوالا لو رفته برگردوندن سوالای جدید بفرستن :|:|:|:| اوووو فاک ... قشنگ فاک . تا حالا انقدر سقف امید و ارزوهام رو سرم خراب نشده بود . اصلا ناباورانه فقط داشتیم به هم نیگا می کردیم ...خلاصه رفتیم سر امتحان و ازین امتحان آسون تخیلیا بود ولی بازم به کرات چیزشر نوشتم :)) حالا کاش دیگ خدایی بیشتر از 2 نمره اشکال نداشته باشم دیگه علی علی نوشتم :))
خلاصه اومدیم بیرون و گفتیم با ریحانه ماشین بگیریم و پولم هیچی نداشتیم و گشنمون بود . بعد بچه هامون هرکی به هرکی می رسید می گفت پول داری؟ من شانسی رفتم به ملیکا گفتم ک پول داری ؟ گفت اره ..اقا انقدر ما سر اون ده تومن خوشحال شدیم و رقصیدیم و اولا اولا کردیم می گفتن 50 تومن بردی اینجوری نمی کردیم . خلاصه رفتیم و تا نشستیم ریحانه گفت اوهوع ببین چه مناسبه ..هیچی از همون اول تررررکیده بودیم از این خنده الکیا . بعد ریحانه می خواس بگه یه جا نگه داره بستنی ای چیزی بگیریم گفت ببخشید می شه اینجا نگه دارین ما کار داریم . دِ اخه چه کاری لامصب :)) بعد پیاده شدیم و تا رفتیم تو ریحانه به مشتریا سلام کرد جای فروشنده هه هیچی پاچیییده بود از خنده حالاوسط مغازه =))) ولی اصلا امروز همه ی خیابون مناسب بودن :))) یه ویتامینه گرفتیم و من زودتر اومدم بیرون دیدم ریحانه آناناس روشو گرفته دستش می گه افتاد افتاد رفتم از دستش گرفتم اصلا نفهمیدم چی می گه نصفشو خوردم گفت خره افتاده بود اسهال می شی گفتم به درک :)) بعد هیچی دیگه اون رفت و منم یه تیکه خواب موندم و اقاهه اشتباه رفت و ولی خب خدایی صدا ، ظاهر ، قد مناسب بود :)) کم پیش میاد ازین شانسا بعد مدرسه .
هیچی دیگه اصلا خستگی و عن شدگیم در رفته . این خلاصه ای که گفتم خوبه یه مقاله خاطره از یه روز نوشتم :))
ووی یعنی فقططط بگیریم بخوابیم آقا ...فقط فقط ...
نیامده !
آغوش باز کن که تنم زار و زخمی است تا باز چنگِ وحشیِ سرما نیامده
مجهول بی جواب سوالات ذهن من ، صفرِ نشسته زیرِ تمامیِ کسرها...
پس کِی ؟ چه گونه به من می رسی ؟ چرا از تو نشانه ای به معما نیامده ...
هی می روم به پاتوقمان در خیال و وهم،هی می روم سراغِ همان کافه چیِ پیر
((آقا سلام هنوزم به کافه تان، آن مردِ خوبِ خوش قد و بالا نیامده ...؟))
وقتی که سوخت از تبِ من تخت و بالشم ، وقتی که جان گرفت تپش های خواهشم ،
آن جا صدات در بدنم درد می کشید : یک روزِ خوش به وامق و عذرا نیامده ...!
باید دوباره چشم ببندم به خواب ها ، باید ببینمت که دلم تنگ و خالی است
آقای حرف های نگفته بیا هنوز ، کابوسِ خیس خورده ی فردا نیامده ...
+من بعد این ، شعر با محتوای بهتر و بدون اشکال وزنی و اشتباه استعمال لغت 4 5 تایی گفتم . قبل اینم بهترشو گفته بودم . ولی این در حال حاضر تنهای شعریه از خودم که واقعا دوسش دارم . یعنی همونطور که شعرای خوب شاعرا رو با یه لبخند ناشی از ذوق می خونم ، اینم هنوز با همون لبخند می خونم . حتی با وجود اشکال وزنی .
الان چرا اخه ؟
کاش فقط یکی بود که یه کم یه ذره یه نمه با حرفاش آرومم کنه حتی اگه بگه بیخیال لق همه چی
کاش می گفت ببین آروم باش این فکر که بعد هر دلشورت یه اتفاقی افتاده شر و وره
کاش ای خدا کاش ای خدا کاش ای خدا بعد این ای کاشا می زدی رو شونم می گفتی من هستم پسر
ای خدا ای خدا چه قدر دلم شوره تطمئن القلوب چه قدر چه قدر چه قدر ...
+اگه الان یکی بود ک بش بگم فالمو بگیره . یا نمی دونم . یا جدن نمی دونم . چرا انقدر زود خودمو می بازم
چرا حرفای امیدوارکننده ای که عصریه به عین گفتمو کسی نیست که به من بگه ؟
Im loosing my everything
نشد نشد نشد
یه بار سر قضیه ی خلبان بلاکم کرد یادمه
که خیلی کفری شدم
امشبم من سر یه شوخی همینطوری شوخی بلاکش کردم
بهش برخورد
بر می گردم نیگا می کنم به حرفامون اخلاقامون
می بینم اینطوری نبود چی شد که اینطوری شد ؟
+بهش گفتم نمیشه باهات حرف زد
سکوت ممتدی که افتاده بین رابطمون
من فکر می کردم اسم ما دوتا رفیقو تو اسمونا نوشتن
سوری؟
دآلی
خلاصه دوشنبه که تو اوج خستگی و استیصال جلوش نشسته بودم تو "سینما ساندویچ" و داشتم به عکس بازیگرا و فیلمای رو سقفش نیگا می کردم گفت :اینجا خیلی جای باحالیه یادم باشه یه بار با شوهرم بیام .
گفتم آها
گفت تو چی ؟
گفتم ها ؟
گفت می گم تو نمی خوای ؟
گفتم این حرفا چیه خواهر من . من می تونم تو یه لحظه چشامو ببندم اراده کندم "حضرت یار " و شمایل مشکی و چشم و صدای خمارش جای شما بشینه اینجا جلوم بعد طاقت نیارم بزنم زیر گریه تازه هی اسمشم بگم ... دیگه این همه برنامه ریزی نداره که
بعد نه گذاشت نه برداشت گفت : ببین خدایی یه سوال دارم . خدایی خدایی خدایی چی می کشی ؟
گفتم سوالت خدایی خدایی خدایی خواهرِ ایهامه . درد می کشم رفیق درررررد ...
+:)
ها کن روی پنجره یه عکس قلب بکش
بشم فنایِ این نگاهِ سیرو باز بخندم
میخوای که هر کی هستو نیستو یک جا بشکنی
بری تو پنجره با دست بازت بپری
بری و دور شی ذره شی و نور شی
[ولی سیگار باز آرومت میکرد]
دقیقا اینجاست که
خدات میاد پیشت
میری تو اوجات هه
گشاد میشه نیشت
میشی پر از امید یه حسِ اعتماد به نفس
میگی که میشه رفت
یه حق و اعتقادی هست!
خواهر زاده به داییش می ره ماییم .
حالا سر همین بساط قیافه اینا که زن داییم تقریبا داشت به همه می گفت خوشگل و ما می گفتیم بابا اینا چین نهایتا دایی بزرگم گفت اقا من که به نظرم فقط یه قیافه خوبه و خوشگل . خوشگل از نظر من فقط یه نفره
عزیزم عزیزم . این دوتا چه قدررررر خوبن .
بیاع قضاوت کن
بی مروت .
آقا من همه ی شغلای مورد علاقم مردونه بود خب
اصلا دختر بودن دختر بودن نیست که ، عین واژه ی محدودیته
ایش
+فیری گیتم کار نمی کنه . می خوام سرمو بکوبم به دیوار . پورت و ایناش بازه خودشم به ظاهر که مشکلی نداره ولی کار نمی کنه . همسایه ای نداریم یاری کنه ؟
عَدَم
ترس
دردم میاد . حالت تهوع می گیرم . از زندگی پیش روم متنفر می شم .
از معمولی بودن ، معمولی شدن ، انقدر می ترسم که خودش می دونه فقط .
از روزمرگی، پریدن رنگ عشق، انگیزه ، آرمانای گنده گنده
از فکر کردن به خودم تو سی سالگی وقتی تو اوج معمولی بودنم
از فکر کردن به خودم تو چهل سالگی
کنار ادمی که از معمولیم معمولی تره
من از معمولیا می ترسم .
دلم می خواد یه لحظه ی ناب داشته باشم و بعدش برای همیشه پرت شم ولی انقدر غرق نشم تو معمولی بودن .
چه قدر دورم ادم معمولیه .
حالا تو یه دقه بیا تو سرم ...بیا بیا بیا ...حالا راتو کج کن سمت دلم ...
ببین حقِ ایناس ؟
خدایا تو این کارو می کنی ؟ خدایا تو بهم ثابت می کنی عمیقا هیچی نیستم ؟ خب منم که دارم همینو میگم نوکرت بشم اثبات نمی خواد ...نکن این کارو . خدایا تو رو خدا . به خدا که خیلی می ترسم
ازینکه ادامه دادن از یه جایی به بعد مرگه و تو مرگت دست خودت نیست ...
ای خدا ...
خیلی حوصلم که سر میره اوضاع خطرناک میشه
گفت چیه خبریه ؟
گفتم به والله خبری بود که اینجوری دست به دامنت نمی شدم . میومدم می گفتم مادر خبر با قد فلان چش و ابرو مشکی اینجوری اونجوری کِی خدمت برسه :))
+نه منظورم اینه که برید هر از گاهی اینطوری به مادراتون بگین که به بهونه ی بچس داره درس می خونه نپرونن. به خدا مادر من تاحالا الکی الکی یه خبرایی رو رد کرده با این بهونه های مهمل . :))
نباش اهل موندنی که بو خدافظی می ده
چرا هنوز یه عزیزم خاصی پشت فکر کردن بهت و شنیدن صدات دارم ...؟
بیخیال جون مادرت دختر بیخیال . نشدنیا رو ول کن دختر .
+حس کم بودن نداشته باش ضعیف نباش تو قراره دختر مردی باشه . گور باباش خب ؟ گور باباش . چندبار تکرار کن پشت سر هم . گوربابای خودش و صدای خیلی خوبش . مگه همه ی حنجره بهشتیا رو دادن به اون ؟ کی گفته ؟ تو که خودت می دونی دوسش نداری . اون فقط خیلی شبیه یه تخیل ذهنی بود همین . ولی نه علی بود نه کافی بود و نه اصلا هیچی بیخیال دیگه . تموم باشه ؟ باشه ژونی ؟
شاید پشت این کابوس
رویا باشه
داشتم فکر می کردم
-من ... من خیلی نگرانشم
+دیگه دارم سناریو میدم بیرون :|
خدا خدا کمک کمک ...
فرار کنم از تنم . بندازمش دور
داره یه شهر می گرده دور سرم
دلم می خواست خودمو پرت کنم پایین و اصلا اهمیت ندم کجا می رم خونه چ خبره کجاست چه قدر پول دارم و چی می شه .
گریه هه افتاد رو ویبره
می خواستم بشینم کنار پسربچه هه گریه کنم ک نشسته بود می گفت خدا خدا کمک کمک
می شه لطفن خفه شی گل نازم
خب داشته باشه هم انقدر گفتن اسمش و یاد من اوردنش احمقانه ترین کار ممکنه .کاش عقلش بدون اینکه یه روز جدی جدی بهش بپرم برسه و دیگه کوچکترین واژه ای ازش نگه چون نه تنها یاد اون ادم بلکه یاد هزاران دروغ و خیانت کرده و نکرده میوفتم و بدترین حسای ممکن و گریه های عمیق . فاک . می دونی اینا از فحشای من که روز به روز بدتر می شن ، از عوض شدن هر روزم ، از شخمی بودنم ، از بی حالیم ، از همه ی اینا بدتره و کاش می فهمید ! لعنتی کاش می فهمید که چه قدر درگیرم. کاش یه نفر می فهمید که چه قدر درگیرم . که جنگِ ما جنگِ روحه .که بعد مدتها عکسی که سه سال شبام باهاش می گذشتو یهو سر یه کرم همیشگی پیدا کردم و فاک . و جدن فاک .
ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من ...
تو نشسته در مقابل
و از اول تا اخر اهنگ "یاور همیشه مومن "
من لب وا می کنم داریوش می خونه .
+ولی اینطوری که من قربونت می رم دیگه یا باید دلت به رحم اومده و اومده باشی ، یا من باید تموم شده باشم .
ولی خب
اگه باشی
یا نباشی
برای من
تکیه گاهی
میون این همه دشمن
تو رفیقی جون پناهی ...
+عزیز دلم ...
می خوام بگم خیلی وقته .
یادمه که داشتمت .
ولی اسمتو بلد نبودم .
ولی می دونستم حتی عروسکام یه اسم دارن بالاخره .
برفی ، قهوه ای ، عروس خانوم ، رعنا .
فقط یه عروسک بود که هیچوقت نتونستم براش اسمی بذارم . یعنی هی روش اسم می ذاشتم و هی می دیدم چه قدر بهش نمیاد . ولی خب اون عروسک بود و هست و اون بزرگ نشد هیچوقت و من باهاش بزرگ شدم و هنوزم اسمی نداره و بهش می گم خرس کوچولو پیرن آبیه .
بله اون عروسک یه خرسه .
ولی من اسمشو می ذارم علی :|
اره پست حتی اونجوری که خودم می خواستمم پیش نرفت :))ولی ما الان یه علی کوچولوی پیرن آبی داریم که داریم ورزشش می دیم :))
+در ادامه می خوام بگم بیا . نبودنت خلمون کرد .
مساله ی عقل سلیم
خب نداره دیگه هنوزم می گم .
این خانوم برگشت سر هیچ و پوچ سر ما داد و بیداد که نهارخوری رو طی بکشین چون وقتی خیس بود ازش رد شدین . بعد من با کلی غر داشتم می کشیدم برگشته می گه زیرمیزم بکش اون زیرم جای رد پاس . منم گفتم اخه من می تونم رفته باشم اون زیییییر ؟ عقل سلیم نباشه همین می شه دیگه
الان اگه یه شورا از عقلای سلیم تشکیل بدنم منو تایید می کنن . ولی چون این مدرسه کلن عقل سلیم ندارن یه کم قضیش فرق داره
اینا به کنار چه قدر ازین کار مامان که همش طرف اونا رومی گیره متنننفرررم
اه
+دوستم می گه کویت که نیست حاجی هر مدرسه ای برگردی به معاونش بگی عقل سلیم نداره مامانتو می خوان :)))
اصن من می خوام شوهر کنم
من غلط کردم بخوام شوهر کنم حالا شوهر خیلی ازین بهتره ؟ بحمدالله زندگی نیست که پرش با مانعس
هیچ راه فراری نیست شکر خدا . یکی از یکی بدتر . خونه به مدرسه مدرسه به دانشگاه به کار به شوهر به مرگ
همشون یکی از یکی بدترنا ناموسن . بعد می گن هدف خلقت ما خوشگذرونی نیست . تو رو خدا ؟ جدی می گی ؟ بله خب اینو که می دونم ما خلق شدیم که سرتاپا قهوه ای شیم برگردیم .
لغوه
که با دست های باز روی جدول کنار خیابان قدم می زند
کم می آورد
نای جیغ کشیدنش نمانده
توی دلش آرامتر از همیشه می گوید : مامان ؟
امیرحسین ؟
سوری؟
هلیا؟
دایی؟
پگاه ؟
ماهی گلی ..؟
توی دلش تا می آید صدایش را بلند کند
تا می آید برای آخرین بار سه واج اول و اخرش را بگوید
پرت می شود
کسی که بغلت کرد
با چهار دست و پای گرد
با تنی سرد و آهنی
با چشم های پر نور و صورت شیشه ای
با سرعت 70 کیلومتر بر ساعت
چه قدر شبیه نبودن بود
اوصیکم به بودن برادر بزرگتر خوب .
خیلی از مشکلای دخترا تو این سنا اگه یه نفرو تو خونشون داشته باشن که راحت تر باشن باهاش که بتونن بهش تکیه کنن حله . غیرت داشته باشین ولی تعصب کور کورانه نه . سعی کنین درک کنین یه جوری که به شما پناه ببرن و تکیه کنن نه ادمای بیرون و ادمای خیابون و الخ .